۹۴یک سال استثنایی بود.شاید معرکه ترین سال زندگی ام بود.سالی که در آن خیلی تجربه کسب کردم,آدم های زیادی را دیدم و باهاشان نفس کشیدم.آدم هایی که می دانستند چطور باید زندگی کرد,چطور بهتر زندگی کرد و حس هایی را داشتند که به آدم انگیزه ادامه دادن می داد.

همه اتفاقات ۹۴ قرار نبود که شیرین باشند.یاد گرفتم آدم ها باید بیایند یک چند روزی کنارت باشند و بعد فقط خاطرشان را یدک بکشی.حتی گاهی آدم ها نمی آیند و فقط یک اسمند یک هاله اند.

حالا که توانستم یک بهار دیگر را هم ببینم دیگر می خواهم دست به کار شوم.آدم هایی که واقعا انسان بودند را دیده ام و یاد گرفته ام چطور زندگی کنم که به قانون درخت بر نخورد.من قوانین خودم را دارم که نمی خواهم از آن ها دست بکشم.من راه افتاده ام,کفش هایم را به پا کرده ام و می جنگم.برای این زندگی باید جنگید.دوست دارم همه آن حس هایی را که خودم تجربه کردم و واقعا معرکه بوده اند را برای دیگران دیگری هم بیافرینم.سخت است ولی باید جنگید.دیگر وقت این است که به سوی بی نهایت ها پیش برویم.

ااز همه ی همه شما ممنونم.از شایان,الهه.هانی,پری,آقای ز,نیکولا,تهمینه,سارا,مستر من,یاری کننده وهمه همه تان که خودتان می دانید چقدر حس های خوب به من بخشیدید متشکرم.می خواهم جزو همین شماهایی باشم که حس خوب می بخشند:)